چند شب در خیالم شبانه با توام...

 

 

قرار نیست و نمیخواهم زغم سرخم بیاورم..

تو که سهم من نبودی من کم بیاورم...

چند شب در خیالم شبانه با توام...

تا از نگاهت برای خود مرهم بیاورم...

عاشقانه خواستم  با تو عاشقی کنم...

اما نشد تو خواستی من کم بیاورم...

دیروز خواستم ,نیامدی تا من ببینمت...

امشب خواستم تو را در شعر بیاورم...

یادت که هست آوردم سوی تو حامد را...

هرجا که بودی یاسمن, حالا کجا بیاورم...

طاقت نداشتم ببینم, یاسمن ناراحتی...

حالا من این کوه غم را پیش کی بیاورم...

کلی قرار عاشقانه با هم که داشتیم ...

اصلا بعید نیست که از زندگی کم بیاورم...

اما همیشه این ترس در درونم هست...

با مرگ من , به زندگی ات غم بیاورم...

خسته ام از هر چه بود و هست روزگار...

با ما که خوب تا نکرد, چرا طاقت بیاورم...

حوای من تو بودی و من با تو آدم ام...

این بار که نیستی ,رو به جهنم بیاورم؟...

این رسم عاشقی نبود که ای خدای من...

بود و نبودم یکی باشد و من کم بیاورم...

این شعر و حرف عاشقانه بهانه ی محکمی ایست...

برای عاشقانه ماندنت , یا این را بر لب بیاورم؟؟...

عشق را یک سال با هم شناختیم من و تو...

این عشق پاک را بی تو  ای یاسمنم کجا بیاورم؟؟

 حامد . ص    1392.12.26



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 26 اسفند 1392برچسب:, | 13:4 | نویسنده : حامد |